English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9133 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pay off U با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
neutral position U وضعیت خنثی یا خلاص حالت خلاص یا بی باری
conversions U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
neutral U خلاص
disengagement U خلاص
to extricate oneself U خلاص شدن
disengaging U خلاص کردن
extricable U خلاص شدنی
disengages U خلاص کردن
relieving U خلاص کردن
relief valve U شیر خلاص
feathering U خلاص کردن
declutch U خلاص کردن
to get rid of U خلاص شدن از
to quit oneself of U خلاص شدن از
to make away U خلاص شدن از
relieves U خلاص کردن
disengage U خلاص کردن
relief U خلاص کردن
relieve U خلاص کردن
junk U خلاص شدن از یک فایل
running free U خلاص کار کردن
freewheel U بادندن خلاص رفتن
To get rid of someone. To see the back of someone. U از شر کسی خلاص شدن
shake off (an illness) <idiom> U از شر چیزی خلاص شدن
ridding U رهانیدن از خلاص کردن
freewheel clutch U کلاج در حالت خلاص
rids U رهانیدن از خلاص کردن
prossure relief valve U شیر خلاص فشار
freewheeled U بادندن خلاص رفتن
freewheels U بادندن خلاص رفتن
get rid of something <idiom> U شر چیزی خلاص شدن
rid U رهانیدن از خلاص کردن
off one's hands <idiom> U از شر چیزی خلاص شدن
pay off <idiom> U ازبدیها خلاص شدن
disembarrass U از گرفتاری خلاص کردن
to get rid of any one U از دست کسی خلاص شدن
eradicating U از بین بردن خلاص شدن از
swear out U با قسم از گیر چیزی خلاص شدن
work off U از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
debt U بدهی
due U بدهی
debit U بدهی
liability U بدهی
indebtedness U بدهی
debts U بدهی
debiting U بدهی
debited U بدهی
debits U بدهی
liabilities U بدهی
liability to disease U بدهی
debit U ستون بدهی
debit U حساب بدهی
debt perpetrator U مرتکب بدهی
liquidation U پرداخت بدهی
floating debt U بدهی متغیر
acknowledgement of debt U اقرار به بدهی
oxygen debt U بدهی اکسیژن
liabilities and assets U بدهی و دارایی
debit card U کارت بدهی
back U بدهی پس افتاده
bank overdraft U بدهی به بانک
arrear U بدهی پس افتاده
arrear U بدهی معوق
current liability U بدهی جاری
private debt U بدهی خصوصی
debit note U صورتحساب بدهی
promissory notes U سند بدهی
contingent liability U بدهی اتفاقی
backs U بدهی پس افتاده
legal liability U بدهی قانونی
contingent liability U بدهی احتمالی
admission of liability U قبول بدهی
promissory note U برگه بدهی
promissory note U سند بدهی
promissory notes U برگه بدهی
debt burden U بار بدهی
acknowladgement of debt U قبول بدهی
debt U بدهی داشتن
debited U حساب بدهی
debits U ستون بدهی
national debt U بدهی ملی
absolute liability U بدهی مطلق
credit notes U سند بدهی
credit note U سند بدهی
capital liability U بدهی سرمایه
debts U بدهی داشتن
the d. of a debt U پرداخت بدهی
an active debt U بدهی با ربح
to get into debt U بدهی پیداکردن
capital liability U بدهی درازمدت
debited U ستون بدهی
public debt U بدهی دولت
debits U حساب بدهی
book debts U بدهی دفتری
debt perpetrator U خطاکار در بدهی
debiting U ستون بدهی
net debt U بدهی خالص
due bill U سند بدهی
liability insurance U بیمه بدهی
collective liability U بدهی جمعی
to be in debt U بدهی داشتن
debiting U حساب بدهی
debited U در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts U زیر بار بدهی
debits U در ستون بدهی گذاشتن
rebate U پرداخت قسمتی از بدهی
rebates U پرداخت قسمتی از بدهی
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
debit U در ستون بدهی گذاشتن
charge account U حساب بدهی مشتری
chargeable U قابل بدهی یا پرداخت
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
realisation [British E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
default U عدم پرداخت بدهی
solvency U توانایی پرداخت بدهی
due U بدهی موعد پرداخت
deep in debt U تا گردن زیر بدهی
up to the eyes in debt U تا گردن زیر بدهی
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
monetization U پرداخت نقدی بدهی
To be in debt up to ones ears. U غرق بدهی بودن
defaults U عدم پرداخت بدهی
defaulting U عدم پرداخت بدهی
defaulted U عدم پرداخت بدهی
amortization U پرداخت بدهی به اقساط مساوی
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
Do you have an extra pen to lend me? U یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts U زیر بار قرض یا بدهی
insolvency U عدم توانایی در پرداخت بدهی
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
omittance is no quit tance U بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
monetization U پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
billing U صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
debt discount U تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
working capital U مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
tax avoidance U اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficit U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ? U ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
judgement dept U بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
good riddance <idiom> U وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
elegit U حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
lien U حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
delegatee U کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
cabin pressurization safety valve U شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill U در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1due amount
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
2and had to spend a good hour tidying it up!!
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com